داستان پاهای پری سیما
«پری سیما» دختر کوچکی بود که با مادر و پدرش در شهر تهران زندگی میکرد . قد پری سیما خیلی کوتاه بود و بعضی وقت ها از قد خودش خیلی متنفر میشد اما راستش را بخواهید او اهمیت زیادی به این موضوع نمیداد اما روزی اتفاقی افتاد که پری سیما آرزو کرد قدش بلند تر از مردم همه ی جهان باشد . یکی از صبح های ماه آبان بود، پری سیما و دوستانش داشتند در حیاط مدرسه والیبال بازی می کردند. همه ی بچه ها پاهای بلندی داشتند و انگار که برای این بازی ساخته شده بودند . در این بازی همه باید می پریدند، می دویدند و توپ را می گرفتند اما پری سیما با وجود پاهای کوچکش نمی توانست خوب بازی کند . تازه بدتر از همه اینکه خانم ورزش به دلیل بد بازی کردن پری سیما او را از زمین اخراج کرد. پری سیما ناراحت گوشه ی حیاط نشست و وقتی خانم ورزش دوباره او را به زمین ورزش راه داد او باز هم نتوانست خوب بازی کند و در همین حین هانا که قدش خیلی بلند بود و بازی والیبالش خیلی خوب بود، به پری سیما گفت: « پری سیما! هیچ کس نمی خواهد تو درتیمش باشی چون قدت خیلی کوتاه است.» پری سیما سرخ شد و از زمین ورزش بیرون رفت . ظهر همان روز که مادر داشت در بشقاب پلو می کشید، پری سیما ناگهان بغضش ترکید. وقتی که مادر از پری سیما خواست ماجرا را برای او توضیح دهد پری سیما کل ماجرا را با جزئیات کامل برای مادرش توضیح داد. مادر به فکر فرو رفت اما چیزی نگفت. شب که داشت برای شام سیب زمینی خرد می کرد، به پری سیما گفت:« پری سیما تو باید قبول کنی که اوضاع همیشه همان جور که ما می خواهیم پیش نمی رود.» پری سیما چیزی نگفت، بعد کمی با غذایش بازی کرد و بعد هم به اتاقش در طبقه ی بالا رفت، روی تختش نشست و نقشه ای کشید و بعد هم مشغول تکالیفش شد . فردای آن روز پری سیما پیش هانا همان دختری که به او گفته بود که به درد بازی والیبال نمی خورد رفت، سلام کرد و از او پرسید:«هانا یک سوال ازت داشتم، می توانم بپرسم؟ » هانا گفت:« چیه ریزه میزه؟ بگو.» پری سیما گفت: «اگر می توانستی یک چیزی را درخودت تغییر دهی چه چیزی را تغییر می دادی؟» هانا اخمی کرد و گفت:« قد و قواره ام! من از قد و قواره ام بیزارم. دوست دارم مثل تو کوچک باشم .» پری سیما گفت:« مثل من؟» هانا با سر تایید کرد. پری سیما گفت:« می توان قبول کرد اوضاع همیشه آن طور که ما می خواهیم پیش نمی رود و این دیگر منصفانه است .»